زرتشت

از زرتشت پرسیدند زندگی خود را بر چه بنا کردی؟

گفت : چهار اصل

1- دانستم رزق مرا ...دیگری نمیخورد پس آرام شدم
2- دانستم که خدا مرا میبیند پس حیا کردم
3- دانستم که کار مرا دیگری انجام نمی دهد پس تلاش کردم
4- دانستم که پایان کارم مرگ است پس مهیا شدم

غصه هم خواهد رفت،

نه تو می مانی ،نه اندوه و نه هیچ یک از مردم این آبادی
به حباب نگران لب یک رود قسم و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت
غصه هم خواهد رفت، آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند
تو به آیینه،نه! آیینه به تو خیره شده ست...تو اگر خنده کنی او به تو خواهد خندید
و اگر بغض کنی...آه از آیینه ی دنیا، که چه ها خواهد کرد
گنجه ی دیروزت، پر شد از حسرت و اندوه و چه حیف!
بسته های فردا همه ای کاش ای کاش!
ظرف این لحظه ولیکن خالی ست…
غم که از راه رسید، در بر او باز مکن
تا خدا، یک رگ گردن باقی ست
تا خدا مانده؛ به غم، وعده ی این خانه مده!


من و تو.......

دلتنگیهای آدمی را باد ترانه ای میخواند،
رویاهایش را آسمان پر ستاره نادیده می گیرد،
و هر دانه برفی به اشکی نریخته می ماند.
سکوت سرشار از سخنان ناگفته است، از حرکات ناکرده،
اعتراف به عشق های نهان و شگفتی های بر زبان نیامده ،
در این سکوت حقیقت ما نهفته است،
حقیقت من و تو.....
(مارگوت بیکل)

حقیقت

همیشه یک ذره حقیقت پشت هر

                                              "فقط یه شوخی بود "

- یک کم کنجکاوی پشت

                               " همین طوری پرسیدم "

 

- قدری احساسات پشت

                              "به من چه اصلا "

- مقداری خرد پشت

                              " چه بدونم "

 

-و اندکی درد پشت

                              " اشکالی نداره" هست.

تو

درسایه ی تو من آسمان دائم اردیبهشت خواهم بود

خوشبختی

پرنده ای شده ام,
هم از قفس دلتنگ
هم از پرواز ترسیده
درد می کشد بالم از, سنگ های تو ...
به من بگو : زیستن یا مرگ ؟
خوشبختی............ کدام طرف میله هاست.... ؟

سکوت

من گرفتار سنگینی سکوتی هستم که قبل از هر فریاد بلندی لازم است


احمد شاملو

جبر و ...


چو قسمت ازلی بی حضور ما کردند

گر اندکی نه به وفق رضاست خرده مگیر


اشتباه

آنانکه

تجربه‌های گذشته

را به خاطر نمی‌آورند محکوم به

تکرار اشتباهند.

ای کاش.......

کاش می شد که کسی می آمد این دل خسته ی ما را می برد
چشم ما را می شست
راز لبخند به لب می آموخت
کاش می شد دل دیوار پر از پنجره بود
و قفس هاهمه خالی بودند
آسمان آبی بود
و نسیم روی آرامش اندیشه ی ما می رقصید
کاش می شد